جدول جو
جدول جو

معنی زشت خو - جستجوی لغت در جدول جو

زشت خو
بدخو، بدخلق
تصویری از زشت خو
تصویر زشت خو
فرهنگ فارسی عمید
زشت خو
(زِ)
زشت خوی. بدخو. کج خلق. (از ناظم الاطباء). که خوی و خلق ناپسند داشته باشد. بداخلاق:
فرستاد پاسخ که این گفتگوی
نزیبد جز از مردم زشتخوی.
فردوسی.
ببردند پیروز را پیش اوی
بدو گفت کای بدتن زشت خوی.
فردوسی.
پرخدویی زشت خویی خیره روئی خربطی.
سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
شمس المعالی با خصائص مناقب و نفاذ بصیرت او در مصابر عواقب زشتخوی و سائس بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 369).
یکی را زشت خویی داد دشنام
تحمل کرد و گفت ای خوب فرجام.
سعدی (گلستان).
ببرد از پریچهرۀ زشت خوی
زن دیوسیمای خوش طبعگوی.
سعدی (بوستان).
رجوع به زشت و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
زشت خو
بداخلاق، بدخلق، تندخو، عصبی
متضاد: خوش خلق
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زشت گو
تصویر زشت گو
بدگو، بدزبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشت خم
تصویر پشت خم
آنکه پشت خود را خم کرده یا غوز درآورده، خمیده پشت، گوژپشت
پشت خم پشت خم: نوعی راه رفتن با پشت خمیده برای پنهان بودن از چشم دیگران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشت رو
تصویر پشت رو
پشت آستر و رویه، وارونه، واژگونه، پشت و رو
پشت و رو کردن: برگرداندن و وارونه کردن جامه یا رویۀ لباس که پشت آن به رو بیاید، کنایه از خلاف واقع نشان دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درشت خو
تصویر درشت خو
تندخو، بدخو، بدخلق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتش خو
تصویر آتش خو
تندخو، بدخو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زشت خویی
تصویر زشت خویی
بدخویی، بدخلقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زشت رو
تصویر زشت رو
دارای چهرۀ زشت، زشت صورت، بدرو، بدگل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شترخو
تصویر شترخو
پرکینه مانند شتر، قانع و بردبار مانند شتر
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
ورق بازی که دارای هشت خال باشد. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نوعی از مازریون باشد و آن دوایی است که بر بهق و برص طلا کنند نافع باشد و آن را مشت به سبب آن گویند که چون مشتی از آن بر روی کسی زنند روی آن کس سیاه گردد. (برهان) (آنندراج). نوعی از مازریون. (ناظم الاطباء). مازریون. و رجوع به مازریون شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
زشتخو. بدخو. پلید. رجوع به گست شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هر آنچه دارای هشت گوشه باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
فظ. (تاج المصادر بیهقی). درشت خوی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زفت و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
زشت رو. بدروی. بدشکل. (از ناظم الاطباء). آنکه دارای چهرۀ زشت باشد. زشت صورت. (از فرهنگ فارسی معین). قمهد. دمامه. طنفس. مشوّه. دمیم. زکازک. (منتهی الارب) :
بدو گفت سیندخت کای زشت روی
سخن بشنو و پاسخش را بگوی.
فردوسی.
زآنکه با زشت روی دیبه و خز
گرچه خوبست خوب ننماید.
ناصرخسرو.
برآشفته شد شاه از آن زشت روی
چو تیغ از تنش سر برآورد موی.
نظامی.
فقیهی دختری داشت به غایت زشت روی.
(گلستان).
نه از جور مردم رهد زشت روی
نه شاهد ز نامردم زشتگوی.
سعدی (بوستان).
دختری زشت روی و بدخو داشت
کز همه چیز جامه نیکو داشت.
سعدی.
گر تو را حق آفریده زشت رو
تو مشو هم زشت رو هم زشت خو.
مولوی.
رجوع به مادۀ بعد، زشت و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(رِ تَ / تِ)
فحش گوی. (آنندراج). گستاخ در تکلم. (ناظم الاطباء). فحاش. مفحش. بدزبان. پلیدزبان. (از یادداشت های بخط مرحوم دهخدا). بدگوی. زشت گفتار:
گر او از پی دین شود زشت گوی
تو از بی خرد هوشمندی مجوی.
فردوسی.
نه از جور مردم رهد زشت روی
نه شاهد ز نامردم زشت گوی.
سعدی (بوستان).
رجوع به زشت و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آتش خوی. تندخوی
لغت نامه دهخدا
(خَ شِ)
بدخو. تندخو. بداخلاق. عصبانی:
از آن در خرقۀ آدم خشن خویی که در باطن
مرقعدار ابلیسی ملمعپوش شیطانی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(پُ)
وارونه. وارون. واژون. باژگون. باژگونه. اشن : پیراهنت را پشت رو پوشیده ای
لغت نامه دهخدا
(دُ رُ)
درشت خوی. تندخوی. کژ خلق. فظّ. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ملک ما درشت خوست. (کلیله و دمنه). جعثل، دفزک درشتخوو کلان شکم. (منتهی الارب). و رجوع به درشتخوی شود
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ)
اشترخوی. بدکینه. کنایه است از کینه ور و کینه خواه. (آنندراج). بدخواه. بداندیش. کینه ور. (ناظم الاطباء). کینه توز همچون شتر. رجوع به اشترخوی شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
بدخویی. کج خلقی. (ناظم الاطباء). عمل زشت خوی: معاسره، زشت خویی کردن. (منتهی الارب).
تو از زشت خویی نگفتی ورا.
بر آتش زدی جان و دیده مرا.
فردوسی.
که سگ با همه زشت خویی چو مرد
مر او را به دوزخ نخواهندبرد.
سعدی (بوستان).
اگر زشت خویی بود در سرشت
نبیند ز طاووس جز پای زشت.
سعدی (بوستان).
تندی و بدی و زشت خویی
چندانکه همی کنی نکویی.
سعدی.
رجوع به زشت خو و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هشت خط
تصویر هشت خط
بنگرید به هفت خط بسیارحیله گر مکار: (این خاله زنکهای بیکارهشت خط عیار بلایی بسرمن آوردند که نگونپرس)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هشت لو
تصویر هشت لو
(گنجفه) ورق بازی که دارای هشت خال است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشت رو
تصویر مشت رو
یکی از گونه های مازریوم هفت برگ لوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت خم
تصویر پشت خم
خمیده پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت رو
تصویر پشت رو
واژگونه، وارونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زشتخو
تصویر زشتخو
بدخو و کج خلق، بد اخلاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زشت گو
تصویر زشت گو
بد زبان، بدگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شترخو
تصویر شترخو
پرکینه مانند شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درشت خو
تصویر درشت خو
تندخوی، بدخلق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشت رو
تصویر پشت رو
وارونه، واژگونه
فرهنگ فارسی معین
بدگل، بدمنظر، بی ریخت، زشت، کریه المنظر، کریه منظر، ناخوش دیدار
متضاد: خوشگل، وجیه
فرهنگ واژه مترادف متضاد